در کنار باغی سبز باغی بود سبز تر و پر بار تر با صاحبی کم بار تر...
نهری با آب روان بین دو باغ...
دنیادار تر به صاحب موقت باغ کوچک تر گفت: من از نظر قدرت از تو بیش ...تو ...من گمان نمیکنم اون دنیایی باشه ...اگرم ...من بهتر از این دنیا رو دارم
مخاطب : چگونه به الله کافر شدی....
مغرور دیری نپایید که باغش ریخته بر داربست هاش...آه خدای من ...
مغرور دستهاش در حاله مالش : کاش کافر نمیشدم
اما مغرور نه کاری میتونست برای خودش بکنه نه کسی رو داشت ...
زندگیه من آب:
بارون ...با آهنگ آغاز دوباه...و...یه گیاه کوچیک از جایی بیگیاه نوشید این قطرهی روزیش و سر از خاگ بیرون و نگاه کرد ...دنایی بزرگ ااما ...
یه نسیم از دور بعد ها با بوسهای از سر اون بر سر گیاه های دیگه ...یه تلقیح عشق زمینی!
دیری بعد که چون لحظهای اومد نسیم جسم بیجان گیاه رو پر پر تو زمین دفن کرد...
یه روز من از هیچ....یه روز نسیم ...یه روز سایه ی من...یه روزم.......................................................................................................
و خداوند بر همه کار قادر است ...